1- مادرم فرزند دختر خانوادهای بود که پسر بودن ارزش بود و دختر بودن به قول خودش، پوچ، در اثر همه این فشارها در ناخودآگاهش از زنانگیاش بیزار شد و من را با این آموزه بزرگ کرد که خود ت را بپوشان و پنهان کن. در ناخودآگاه من جای گرفت که زنانگیام را مخفی کنم. من در سی سالگی خجالت و هراس دارم، از دیده شدن بند سوتینام، یا زیبایی اندامام. ناگفته پیداست که این هراس و پنهان کردن زنانگی چه بر سر زندگی شخصی و اعتماد به نفسام آورده.
2- خیلی چیزها، مثل یک لوپ تکرار میشوند... مادر و پدر خواسته یا ناخواسته، عصبیتها، ترسها و نگاهشان را به زندگی به فرزندانشان میدهند و ما بیآنکه بدانیم میشویم نمونهای کوچک از پدر و مادرمان و متاسفانه از همان رفتاری بیشتر به ارث میبریم، که با شدت بیشتری از آن بیزاریم.
3- روز اول مشاوره خمشگینترین آدم دنیا بودم، خشمگین بودم از مادرم که لوندی زنانه نداشت و یادم نداد، خشمگین بودم از خانوادهام و نوع تربیتام. حالا دو هفته از آن روز پر از خشم گذشته، سعی کردم با مادرم حرف بزنم و خودم را در جایگاه او قرار دهم. وقتی خودم را در جایگاه او قرار دادم، بخشیدنش آسانتر شد، حتی توانستم با کودک ترسیده درون مادرم، همدردی کنم و کم شدن خشم باعث شد، روند به آرامش رسیدن را بتوانم طی کنم.
4- پدرها و مادرهای ما در عصری زندگی میکردند، که نه مشاور آنچنان متداول بود، نه اینترنت بود و نه برنامههای آموزشی روانشناسی، آنها در آن زمان حداکثر تلاششان را کردند، تا ما را به بهترین نحو تربیت کنند. هرگاه خواستید بیرحمانه قضاوتشان کنید و خطاهایشان را یک به یک جلوی چشم بیاورید، یادتان بیایید آنها را در ظرف مکان و زمان خودشان قضاوت کنید....
2- خیلی چیزها، مثل یک لوپ تکرار میشوند... مادر و پدر خواسته یا ناخواسته، عصبیتها، ترسها و نگاهشان را به زندگی به فرزندانشان میدهند و ما بیآنکه بدانیم میشویم نمونهای کوچک از پدر و مادرمان و متاسفانه از همان رفتاری بیشتر به ارث میبریم، که با شدت بیشتری از آن بیزاریم.
3- روز اول مشاوره خمشگینترین آدم دنیا بودم، خشمگین بودم از مادرم که لوندی زنانه نداشت و یادم نداد، خشمگین بودم از خانوادهام و نوع تربیتام. حالا دو هفته از آن روز پر از خشم گذشته، سعی کردم با مادرم حرف بزنم و خودم را در جایگاه او قرار دهم. وقتی خودم را در جایگاه او قرار دادم، بخشیدنش آسانتر شد، حتی توانستم با کودک ترسیده درون مادرم، همدردی کنم و کم شدن خشم باعث شد، روند به آرامش رسیدن را بتوانم طی کنم.
4- پدرها و مادرهای ما در عصری زندگی میکردند، که نه مشاور آنچنان متداول بود، نه اینترنت بود و نه برنامههای آموزشی روانشناسی، آنها در آن زمان حداکثر تلاششان را کردند، تا ما را به بهترین نحو تربیت کنند. هرگاه خواستید بیرحمانه قضاوتشان کنید و خطاهایشان را یک به یک جلوی چشم بیاورید، یادتان بیایید آنها را در ظرف مکان و زمان خودشان قضاوت کنید....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر