۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

شب

دلتنگی‌ها عین درد‌ها شب‌ها غافلگیرم می‌کند،‌‌ همان وقت که فکر می‌کنم، من خوبم، روز خوبی داشتم و باید خودم را برای یک رابطه جدید آماده کنم. انگار می‌خواهم شیره بمالد سر خودم را و وقتی کسی می‌گوید: «مطمئن باش نمی‌تواند فراموشت کند و کسی را جایگزینت کند» حسادت تمام وجودم را می‌گیرد از تصور آغوش زنی دیگر که می‌شود مامن و پناهت. می‌خوابم و آخرین تصویر قبل از خوابم تویی، نمی‌دانم چرا ته اینهمه فکر به تو در طی روز، رویای شبانه‌ای مزین به حضور تو نیست؟ با خواب و رویای من هم قهر کردی؟ تو که اینقدر دوستم داشتی و آنقدر اشک‌هایم آشفته‌ات می‌کرد، چگونه خودت را راضی می‌کنی به نبودن، نیامدن، حرف نزدن و رفتن؟...‌ای کاش من هم مثل تو منطقی بودم و اینقدر روز‌ها و شب‌ها نفسم سخت بالا نمی‌آمد.‌ای کاش...

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

ن


کجایی؟
چه می‌کنی؟
چه کتابی می‌خوانی؟
موسیقی چی؟
هنوز هم برای غرق شدن در کتاب سیگار می‌کشی؟
دلت برایم تنگ نشده؟
به روزهای باهم بودن فکر می‌کنی؟
هنوز هم کافه فرانسه آن صبح‌های سرد زمستان را برایت تداعی می‌کند؟
دلت برای عطر تنم تنگ نشده؟
دلت برای دستهای ظریف زنانه‌ام تنگ نشده؟
حسرت شال گردنت به دلم ملنده، اگر به من می‌دادی، اینقدر، نم لرزیدم و شانه‌هایم تکان نمی‌خورد، گرم می‌شدم
هنوز هم...
نیستی و من باید عادت کنم به نبودنت، ندیدنت، نخواستنت...

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

انحنا


مقاله ها را بالا و پایین میکنم تا ته اش یک چیزی پیدا کنم و بچسبانم ته تز مزخرفم و راحت شوم، به دست خط خودم میرسم، متعلق به دوره ی گذارم است، دوره ای که یک دوست خوب بود و پنهان میکرد و میکردمش عشق را... میخواستم اول کتابی که برایش خریده بودم، بنویسم، عصر یک روز زمستانی در دومین دیدارمان در راه برگشت رفتیم کتابفروشی خ  و من کتاب را برایش خریدم و نگفتم برای او خریدم، آمدیم بیرون، هواعجیب سرد بود و جایی لیز خوردم و بعد از آن به بهانه لیزخوردنم، دستهایمان در هم گره خورد...قبلا فکر میکردم فقط تلخی ها در ذهنم برجسته میشوند، اما حالا میبینم، نه، انگار خوشی ها هم با جزئی ترین دیتایلها در ذهنم می ماند... نفس عمیق میکشم و برگه را جایی میگذارم که چشمم به این زودی ها نبیندش، و زیر لب میگویم:" رابطه ها و آدم ها تا ابد دوام ندارند زن..." 

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

سرعت

عصر ارتباطات و محبتهای اس ام اسی و بوسه های مجازی، عصر روابط ریاضی و منطقی، عصر تو اگر فلان کار راکردی من فلان کار را میکنم، عصر عمل و عکس العمل، عصر آدم های قوی که ناراحتی ات را، به راحتی هضم میکنند، عصر سرعت وبه سرعت فراموش شدن دوست داشتن و عشق ورزیدن... من آدم این عصر نیستم و مثل اصحاب کهف از خواب بیدار شده ام و عشاق سینه چاکم را نگاه میکنم که با یک تلنگر عشقم فراموششان میشود...