۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

دل تنگی

خسته رسیدم، وسایلم را از دستم گرفتی، سوار تاکسی شدیم، سر بر شانه ات گذاشتم تا اندکی خستگی راه را به در کنم، یک دستت بر شانه ام بود، با دست دیگر، آرام دستم را گرفتی، بوسه زدی و نگاه کردی در چشمانم... همه ی دردهای این روزهای تلخ جدایی، به همان نگاه سرشار از پاکی و عشقت  می ارزد... دلم برای نگاهت تنگ شده... این روزها دلتنگی را از هر نوعی، مرور میکنم، دلتنگی برای صدایت، دل تنگی برای بوسه هایت، دل تنگی برای دستانت، دل تنگی برای شادی از ته دلت... تو این روزها کجایی؟ چه میکنی؟ چه پوشیده ای؟ من خوبم، فقط هر روز با خودم تکرار میکنم: "بلا روزگاریست عاشقیت"

پ. ن: قسمتی از دیالوگ مجید در فیلم سوته دلان: "بلا روزگاریست عاشقیت"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر