۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

آدم است دیگر

دوست داشتم، شبی  مثل امشب که هوا سرشار است از عطر و خنکای بهاری، هم بستری می داشتم و تنم را رها میکردم در آغوشش، و صبح زنانه تر از شب قبل از خواب بیدار میشدم...دوست داشتم چنین شبی، گوشواری به رنگ پیراهنم به گوشم می آویختم و مردی را هوایی میکردم برای بوسیدن گوشهایم... دوست داشتم در چنین شبی عشق باشد و شعر و نوری اندک و نگاه و بوی عود...آدم است دیگری، گاهی حسرت نداشته هایش را میخورد... آدم است دیگر...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر