۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

لاف عشق و گله از یار و بسی لاف دروغ
عشقبازانی چنین مستحق هجرانند
حافظ

زندگی کن، بعد از رفتن من از زندگی ات زندگی کن، هوا را به ریه هایت بفرست، سیگاری بگیران و پیشخوان دکه های روزنامه فروشی را به حضورت مزین کن، نویسنده های معروف را پیدا کن و درخواست دوستی بده، شاد باش... من هیچ اعتراضی ندارم، من فقط اندکی دلم گرفته، خاطرنازنینت را نیازار، فقط اندکی دل تنگ دل لرزه هایم هستم، دل تنگ بعد از ساعت کاری زنگ زدن، با نگاه تمنای بوسه کردن، دستهایت را در دست گرفتن و تکیه کردن در تاکسی به شانه های مردانه ات، هستم...
من اندکی دلم گرفته و نمیدانم چرا با این همه هنوز دوستت دارم... نمیدانم چرا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر